فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.
هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...
حالا من کى مى تونم برم خونهمون ؟
برچسبها:
برچسبها:
آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.
تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.
شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه : بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا ...
برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.
اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.
سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زمین انداخت .
بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم
وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.
همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود"
برچسبها:
سلام به همه ی دوستان گلم
من به دلیل مشکلاتی نتونستم وبلاگمو بروز کنم و با اینکه 22 روز از عید گذشته سال نو رو به همه ی شما تبریک میگم و آرزوی بهترین ها رو برای شما از خداوند مننان آرزومندم -
و از این به بعد به همه ی شما قول میدم که حداقل هفته ای یه مرتبه به وبم سر بزنم و مطالب جدیدی بذارم و به نظرات شما جواب بدم
عذرخواهی من را بپذیرید
با تشکر مدیر وبلاگ بچه آبی - ارشیا
برچسبها:
پی نوشت :
شــــــــــــــــــوخـــــــــــــــــــی کردم بابا
برچسبها: